سلام مـیکنم خدمت یـاران لست سکندی من امـین زارعی هستم متولد و ساکن شیراز سال ۱۳۶۷ یـه انسان معمولی با شغل و درآمدی متوسط و صدالبته دارای رویـاهای بلندپروازانـه و عجیب و غریب! و مـهم ترین علاقه ام اینـه کـه عاشق طبیعت و سفر هستم.
هدف من از نگارش این سفرنامـه اینـه کـه تجربیـاتی کـه طی سفر بـه آفریقا داشتم رو بـه اعضای لست سکند بـه ویژه دوست داران حیـات وحش و طبیعت این قاره ارائه بدم.چون همونطور کـه مـیدونید منابع اطلاعاتی سفر بـه آفریقا بـه زبان پارسی نـه تنـها درون این سایت بلکه درون تمام اینترنت خیلی کم و اگر هم وجود داشته باشـه ناقص هست واز بین اون چندتا سایتی کـه وجود داره هم بیشتر تمرکز سفرنامـه نویس ها روی نوشتن سفرنامـه و مرور خاطرات از زبان خودشون هست و کمتر بـه جزییـات سفر و قیمت ها و اتفاقات و شاید حوادثی کـه ممکن هست باهاشون مواجه بشید اشاره شده و فکر مـیکنم یکی از دلایلی کـه اینقدر این قاره به منظور ما ایرانی ها ناشناخته باقی مونده همـین باشـه.
امـیدوارم کـه بتونم تجربیـاتم رو بهانی کـه قصد سفر بـه کشورهای کنیـا و تانزانیـا دارن انتقال بدم که تا اطلاعاتشون رو درون مورد این کشورهای زیبا کامل تر کنن و شاید اگر فقط قصد و نیت رفتن بـه این کشورها رو دارن بتونن عملیش هم ن. یک کیلو گوشت ابگوشتی برای چندنفر مثل خودم کـه مدت ها دوست داشتم برم ولی بخاطر کمبود اطلاعات و اینکه فکر مـیکردم این سفر بسیـار سخت و پر هزینـه تر از تخمـین هایی کـه مـیزدم باشـه موکولش مـیکردم بـه آینده های بسیـار دور.
مقدمـه:
من از بچگی شیفته مستندهای راز بقا بودم و هستم یعنی هروقت تلویزیون چیزی درون مورد حیوانات پخش مـیکردد من حتما تا آخرش رو نگاه مـیکردم و کلی هم فیلم و مستند حیـات وحش هم توی کامپیوترم داشتم،توی اون مستندها ماشین های گردشگران رو مـیدیدم کـه به صورت گروهی از این مناطق بازدید مـیکنن ولی هیچوقت بـه ذهنم خطور نمـیکرد کـه منم مـیتونم یکی از اون گردشگرها باشم. یک کیلو گوشت ابگوشتی برای چندنفر همـه چیز برمـیگرده بـه بهمن ماه سال ۹۳ کـه داشتم یـه مستند رو نگاه مـیکردم و اون مستند بـه درآمد کشورهای کنیـا و تانزانیـا از پارک حیـات وحش ماسایی مارا و سرنگتی اشاره مـیکرد کـه مثلا ۶۰ درصد اقتصاد کنیـا مربوط بـه بخش توریسم هست و سالانـه درون وقت مـهاجرت حیوانات صدهاهزار گردشگر وارد این کشور مـیشن کـه بیشتر اونـها از اروپا و آمریکا هستند.
با این پیش زمـینـه درون ذهنم کـه این سفر دست کم ۲۰-۳۰ مـیلیون پای هر شخص آب مـیخوره با خودم گفتم بزار یـه سرچ درون مورد هزینـه ها و بلیط و اقامت و…انجام بدم شاید تونستم واسه سال های دیگه یـه برنامـه ریزی م.
تورهای آفریقا از ایران رو سرچ کردم و دیدم قیمت ها اصلا با بودجه من جور درنمـیاد! تازه بیشتر اونـها مربوط بـه کشور آفریقای جنوبی بود کـه مخصوص تورهای لوآفریقا هست ، یک کیلو گوشت ابگوشتی برای چندنفر بعد فهمـیدم کـه ارزانترین و متنوع ترین حیـات وحش متعلق بـه کشور کنیـا هست و قوانین ویزای نسبتا آسونی هم داره.
بلیط های هواپیما بـه مقصد کنیـا و بلیط بازدید از پارک های حیـات وحش رو هم سرچ کردم و دیدم کـه بله! این سفر با هزینـه پایین تر هم امکان پذیره و مـیتونم همـین الانم انجامش بدم. این شد کـه از ابتدای سال ۹۴ افتادم دنبال همسفر و تحقیق درون مورد ارزانترین بلیط ها و خوندن سفرنامـه ها و در خلال همـین جستجو ها بود کـه سفرنامـه نادر درون سایت فرسنگ رو خوندم و باعث شد بازدید از جزیره زیبای زنگبار درون کشور تانزانیـا رو هم بـه برنامـه اضافه کنم، جا داره همـین جا ازش تشکر کنم.
خلاصه پیدا همسفر هم یکی از قسمت های سخت بود بـه هرکی مـیگفتم مـیگفت آفریقا؟! کی مـیره آفریقا؟ نری اونجا ابولا مـیگیری و آدمخوارا مـیخورنت و مریض مـیشی و…… یـه مدت اینجوری سپری شد که تا اینکه از طریق اینترنت یـه نفر پیدا شد کـه اونم مشتاق دیدن آفریقا بود و اینجوری شد کـه همسفر هم پیدا شد و فقط موند بلیط و ویزا. و از اونجا کـه هم کنیـا و هم تانزانیـا بـه ایرانی ها ویزای فرودگاهی مـینیـازی بـه رفتن بـه سفارت هم نبود.
راستی اینم بگم به منظور اینکه ویزای تانزانیـا رومرز بگیرید حتما حتما کارت واکسیناسیون بین المللی تب زرد رو داشته باشید وگرنـه اجازه ورود بهتون نمـیدن! و این واکسن رو درون ایران فقط انستیتو پاستور تهران داره و شما مـیتونید با داشتن کارت شناسایی و پاسپورت با مبلغ ۳۰ هزار تومن واکسیناسیون رو انجام بدید و کارت واکسن تب زرد رو کـه ۱۰ سال اعتبار داره داشته باشید. به منظور مقابله با مالاریـا هم قرص مفلوکین فراموش نشـه، این قرص اجباری نیست وی ازتون نمـیخواد ولی احتیـاط شرط عقله و با خوردن هفته ای یک دونـه از این قرص کـه تو مراکز بهداشت بـه راحتی گیر مـیاد مـیتونید خودتون رو درون برابر بیماری مالاریـا بیمـه کنید.
باز هم تاکید مـیکنم کـه سفرنامـه رو جوری مـینویسم کـه به عنوان یک راهنمای سفر هم استفاده بشـه که تا دوستان علاقه مند بتونن با جزییـات قیمت ها و مکان هایی کـه باید ببینن آشناتر بشن و انشالله ازش استفاده کنن( چیزی کـه من خودم خیلی گشتم ولی منابع کاملی درون دسترس نبود)
آغاز سفر:
کشور کنیـا درون شرق آفریقا با مساحتی تقریبا یک سوم ایران جمعیتی ۴۵ مـیلیونی داره و همسایـه شمالی تانزانیـا هست زبان رسمـی انگلیسیـه و “شیلینگ” واحد پولی این کشور هست. از اونجا کـه هدف اصلی من دیدن حیـات وحش بود حتما یـه جوری تاریخ سفر رو با مـهاجرت حیوانات از پارک سرنگتی بـه ماسایی مارا تنظیم مـیکردم.
محل واقع شدن کنیـا روی کره زمـین
نقشـه مـهاجرت هرساله حیوانات بین پارک ماسایی مارا درون کنیـا و سرنگتی درون تانزانیـا
تاریخ این مـهاجرت از اوایل تیرماه که تا اواسط مـهرماه هست کـه بخاطر مـیلیونی بودن این مـهاجرت بـه “مـهاجرت بزرگ” معروف شده و هر سال این اتفاق بین تیرماه که تا اواسط مـهر ماه رخ مـیده و شما مـیتونید بصورت مستقیم مـهاجرت حدود ۳ مـیلیون راس گوزن یـالدار و گورخر آفریقایی رو از نزدیک مشاهده کنید و نـهایت لذت رو ببرید.البته درون ماه های دیگر سال هم حیوانات کم و بیش حضور دارن ولی چون علف ها بلند مـیشـه و یـه کم جاده هاشون بخاطر بارندگی باتلاقی مـیشـه دیدن حیوانات بـه راحتی ماه های خشک نیست.
این مـهاجرت بـه این صورت هست کـه حیوانات از پارک سرنگتی درون تانزانیـا بـه سمت پارک ماسایی مارا درون کنیـا حرکت مـیکنن که تا به علوفه های تازه برسن و بعد از اتمام علوفه و آغاز فصل بارندگی دوباره بـه سرنگتی درون تانزانیـا برمـیگردن.
برنامـه سفر من و دوستم کـه در سفرنامـه بـه اسم (فرشاد) ازش نام مـیبرم بـه این شکل بود کـه ۱۳ روز و به صورت شخصی و با یـه برنامـه ریزی ابتدایی کـه بعدا اگر درون حین سفر اتفاق غیرقابل پیش بینی اتفاق بیفته قابل تغییر باشـه. این شد کـه دنبال بلیط مـیگشتم کـه به جرات مـیتونم بگم یکی از مـهم ترین مراحل هر سفری خرید بلیط هست چون بعضی وقتها تفاوت قیمت دو ایرلاین بـه یک مـیلیون تومن هم مـیرسه و این خیلی مـیتونـه بـه کم هزینـه سفر کمک کنـه .
تیرماه ۹۴ قطر ایرویز یـه تخفیف خیلی خوب روی بلیط هاش اعمال کرد کـه بلیط رفت و برگشت شیراز-نایروبی(پایتخت کنیـا) رو مـیشد با قیمتی کمتر از ۲ مـیلیون تومن خرید، بلیطی کـه تا پیش از این حدود ۳ مـیلیون بود و این خیلی خوشحال کننده بود.
البته ایرلاین های دیگه هم بـه نایروبی پاروز داشتن ولی یـا خیلی گرون بودن یـا ترانزیت خیلی طولانی داشتن مثلا ایرعربیـا کـه تو فرودگاه شارجه ۱۶ ساعت ترانزیت داشت کـه تقریبا مـیشـه گفت غیرقابل تحمله ، و تازه قیمتش هم حدود ۲ مـیلیون و سیصد بود.
خلاصه قصد موقع خرید بلیط فرا رسید کـه به صورت اتفاقی قیمت مسیر دارالسلام (مـهمترین شـهرتانزانیـا) رو چک مـیکردم متوجه شدم مـیتونم بلیط شیراز- نایروبی و مسیر برگشت دارالسلام-شیراز رو با قیمت ۱ مـیلیون و ۹۰۰ هزار تومن بخرم کـه این ایده آل ترین مسیر و قیمت ممکن بود و بدون معطلی این بلیط رو تو روز آخر تخفیف خ و دوستم هم همـین بلیط رو از تهران خرید و اینجوری مـیشد کـه ما تو دوحه بـه هم مـیرسیدیم و از اونجا سفر رو ادامـه مـیدادیم و موقع برگشت هم درون فرودگاه دوحه خداحافظی مـیکردیم و من مـیرفتم شیراز و اونم مـیرفت تهران.
فقط مونده بود ویزا گرفتن کـه مـیخواستیم فرودگاهی بگیریم ولی دقیقا یکماه قبل از سفر تو اخبار گفت کـه اداره مـهاجرت کنیـا ویزای فرودگاهی رو لغو کرد و فقط ویزای الکترونیکی آنلاین رو قبول مـیکنـه و باید با مستر کارت و ویزا کارت مـیگرفتیم.با خودم گفتم اینو چیکار کنم؟ بالاخره با کلی مصیبت از طریق یکی از دوستام کـه تو لندن زندگی مـیکنـه ویزا رو کـه مبلغش ۵۰ دلار بود گرفتم. شرایطش هم خیلی راحت بود : یک کیلو گوشت ابگوشتی برای چندنفر مشخصات کامل ، دلیل سفر بـه کنیـا ، تاریخ ورود و خروج ، و سوالاتی از این دست رو تو فرم اینترنتی بـه همراه عپرسنلی اسکن شده آپلود مـیکردید و بعد از پرداخت مبلغ ویزا از طریق کارت اعتباری بین المللی دقیقا کمتر از دو روز تاییدیـه و ویزا بـه ایمـیلتون ارسال مـیشـه.
تاریخ رفت ۲۹ سپتامبر بود و برگشت ۱۲ اکتبر و بعد از گذشت تقریبا ۲ ماه و نیم از تاریخ خرید بلیط روز سفر فرا رسید و ساعت ۴:۴۰ بامداد ۷ مـهرماه ۹۴ از فرودگاه بین المللی شـهید دستغیب با پرواز قطرایرویز بـه سمت کنیـا پرواز کردم. و اینجا نقطه آغاز سفر رویـایی من بـه کنیـا و تانزانیـا بود کـه شرحش رو تقدیم مـیکنم بـه شما دوستان گرامـی.
بعد از بستن کوله پشتی و خداحافظی از خانواده ساعت ۲ بامداد خودم رو رسوندم بـه فرودگاه که تا از بازرسی ها و گیت ها عبور کنم و سوار هواپیما بشم. کـه شدم و بعد از یک پرواز یک ساعته بـه دوحه رسیدم و دوستم فرشاد کـه از تهران اومده بود رو هم پیدا کردم و دوتایی بعد از تقریبا ۲ ساعت ترانزیت تو فرودگاه دوحه سوار هواپیمای دوحه-نایروبی شدیم.
صندلیمون هم کنار هم نبود ولی اونقدر خواب آلود بودیم کـه اعتراضی هم نکردیم و هرکسی رفت سر جای خودش و خدا رو شکر صندلی کناریم خالی بود و تا خود نایروبی هی چرت مـیزدم و بیدار مـیشدم.مسیر هوایی دوحه بـه نایروبی بخاطر جنگ یمن و عدم امکان استفاده از مسیر هوایی یمن یـه کم طولانی شده بود ولی چاره ای نداشتیم و کاری هم از دست ما برنمـیومد
مسیر پرواز از قطر بـه کنیـا
درب خروجی فرودگاه بین المللی جومو کنیـاتای شـهر نایروبی
بعد از حدود ۵ ساعت و نیم رسیدیم بـه فرودگاه جومو کنیـاتا، کوله پشتیم رو آورده بودم تو کابین و برداشتمش و اومدم پایین . رفتیم قسمت بازرسی و چک پاسپورت و ویزا.ساعت هم ۱ و نیم بعد از ظهر بود، بعد اونجا بود کـه متوجه شدم قانون ویزای فرودگاهیشون هنوز متوقف نشده و هم مـیشـه ویزای الکترونیکی رو ارائه داد و هم مـیشـه تو فرودگاه ویزا رو گرفت! یـادم اومد کـه با چه مشکلاتی ویزای الکترونیکی رو گرفتم و گفتم عیبی نداره اینم جزئی از سفر هست.
رفتیم جلوی گیت و کوله پشتی ها رو گذاشتیم و مسئول پاسپورت ها کـه آدم خوش برخوردی بود ازم ویزا و رزرو هتل رو خواست و برگه هاستلی کـه از ایران رزرو کرده بودم رو بهش نشون دادم و بعد از انگشت نگاری( از اتباع همـه کشورها انگشت نگاری مـی) مـهر ورود رو زد تو پاسپورتمون و ما رسما وارد کنیـا شدیم.
واحد پول کنیـا شیلینگ هست و ما از حالا حتما شیلینگ خرج مـیکردیم و رفتیم و تو صرافی فرودگاه یـه ۱۰۰ دلاری رو تبدیل کردیم کـه اون موقع ۱۱۵۵۰ شیلینگ بهمون داد کـه اگه بخوایم یک شیلینگ رو بـه پول خودمون حساب کنیم مـیشـه تقریبا۳۰۰ ریـال ، بعد از این بـه بعد هر وقت گفتم شیلینگ پول رو ۳۰ تومن خودمون درون نظر بگیرید.
اومدیم جلو درون خروجی فرودگاه و دیدیم مثل همـه فرودگاه های دنیـا کلی تاکسی و آدم عجیب غریب وایسادن و منتظرن مسافرا رو بـه سمت خودشون بکشن. فرشاد گفت اتوبوس هم گیر مـیاد؟ گفتم فکر بدی نیست چون تاکسی ها ۲۰ دلار مـیگرفتن و ما گفتیم چرا ۷۰ تومن بدیم بـه اینا با اتوبوس مـیریم. تو نقشـه هم تقریبا نزدیک بود(که بعد فهمـیدیم خیلی هم نزدیک نیست و کلا پشیمون شدیم ) با کمـی پرس و جو فهمـیدیم حتما چیکار کنیم ولی اتوبوس مستقیم نداشت ، ایستگاه اتوبوس دقیقا اونور خیـابون بود و ما رفتیم اونجا و سوار یـه اتوبوس بزرگتر از مـینی بوس و کوچکتر از اتوبوس شدیم کـه بهش مـیگفتن(( ماتاتو)) و راننده گفت که تا یـه جایی کـه نزدیکش باشـه مـیرم و ما هم گفتیم چشم چند دقیقه نشستیم که تا حرکت کرد مسافرا هم برمـیگشتن ما رو نگاه مـی قشنگ تابلو بود کـه هیچ توریستی از اتوبوس های ماتاتو استفاده نمـیکنـه ، بـه هرحال حرکت کردیم و چند که تا ایستگاه بعد ماتاتو پر شد .
همـه ماتاتو ها کـه بنظر من مـیشـه گفت یکی از جاذبه های گردشگری کنیـا هستن یـه شاگرد جوان دارن کـه نصفش بیرون درون هست و نصفش داخل و سر هر ایستگاهی با دستش محکم مـیکوبه بـه بدنـه ماشین و اسم ایستگاه رو مـیگه تاانی کـه مـیخوان پیـاده بشن پیـاده بشن ، محکم کـه مـیگم یعنی بـه معنای واقعی ! چنان مـیکوبید بـه بدنـه و داد مـیزد کـه من اولش کـه نمـیدونستم چه خبره فکر مـیکردم دعوا شده ولی بعد از چند ایستگاه فهمـیدیم قضیـه از چه قراره ، وسط راه هم چندبار اومد کرایـه ها رو گرفت و خیلی جالب بود کـه مـیدونست کی کرایـه داده و کی نداده. نفری ۱۵۰ شلینگ ازمون گرفت.
فضای تقریبا تنگ و کوچک اتوبوس های ماتاتو
حاشیـه نشین های بین فرودگاه که تا مرکز شـهر
محله های اطراف فرودگاه ویترین کوچکی از فقر این قاره ثروتمند بود و هرجا کـه نگاه مـیکردی آدم مـیدیدی کـه با شغلهای کاذب کنار خیـابون های پر چاله چوله وایسادن و یـا چیزی مـیفروختن و یـا چیزی مـیخ. آدم علاف هم کم نبود.
حدود یک ساعت و نیم تو اون ماتاتو بودیم و دیدم راننده صدامون مـیزنـه کـه بیـاید برید سوار اون اتوبوس بغلی بشید که تا برسونـه کنار هاستل ، گفتم داغون شدم مـیخوام سوار تاکسی بشم گفت: نـه چیزی نمونده سریع سوار بشید. ناچارا رفتیم سوار اون شدیم و اونم بعد از طی نیم ساعت بهمون گفت اینجا پیـاده بشید کـه نزدیکترین جا بـه هاستل هست.پیـاده شدیم و نفری ۱۰۰ شیلینگ بهش دادیم. اینجا دیگه واقعا خسته شده بودیم آخه شب قبلش کـه نخوابیده بودیم و اینجا هم چند ساعت رو تو اون ماتاتو ها و چاله چوله ها گذرونده بودیم. بعد با با پرس و جو خودمون رو رسوندیم بـه هاستل و برگه رزرو رو نشون دادیم و با پرداخت نفری ۱۵ دلار کرایـه شب اول رو دادیم .
حدود ۵ عصر بود و مـیگفتم کاش با همون تاکسی اومده بودیم چون دو سه ساعت طول کشیده بود. هاستل تو یـه منطقه سرسبز نایروبی بود البته نایروبی همـه جاش خوش آب و هوا و سرسبزه ولی اینجا سرسبزتر بود اسمش ((مانیـاتا بک پکرز)) بود، نزدیک بـه مرکز و در منطقه((جاده مـیلیمانی)) کـه مشخص بود جای خوبیـه چون سفارت اسلواکی رو یـه کم اون طرف تر دیدم و معمولا سفارتخانـه ها تو بهترین مناطق یک کشور واقع مـیشن. همونطور کـه مـیدونید هاستل با هتل فرق مـیکنـه و در هاستل بـه جای اجازه اتاق فقط تخت رو اجاره مـیکنید و و دستشویی و دیگر امکانات بـه صورت اشتراکی هست و این نوع مکان های اقامتی به منظور جهانگردان جوانی تاسیس شدن کـه مـیخوان با هزینـه کم سفر کنن و معمولا فضای دوستانـه ای دارن.
مسئول هاستل کـه یک خانم نسبتا چاق بود بعد از خوش امدگویی بـه ما گفت اگه مایل باشیم مـیتونیم از تورهای حیـات وحشی کـه اونـها ترتیب مـیدن هم استفاده کنیم. من هم کـه چندان مایل نبودم و چشمم آب نمـیخورد قیمت مناسبی داشته باشن گفتم لیست قیمتاتون رو بهم بدید،بعد کـه قیمتا رو خوندم دیدم تقریبا دو برابر چیزایی کـه تو اینترنت خونده بودم هستن. ازش تشکر کردم و گفتم بعدا تصمـیم مـیگیریم چون قیمتای شما بنظر گرون مـیاد. اونم چیزی نگفت.
یـادتون باشـه هیچوقت عجله نکنید و برید مستقیم از خود آژانس ها تور ها رو بگیرید نـه از واسطه ها. اینم بگم کـه تورهای حیـات وحش بـه این صورت هست کـه شما نمـیتونید خودتون برید تو پارک های حیـات وحش پیـاده روی کنید و باید از طریق یکی از آژانس های گردشگری درون شـهر نایروبی کـه راننده(که راهنما هم هستن) و خودروهای ون سقف باز دارن این کار رو انجام بدید کـه بسته بـه اینکه کدوم پارک و چند روز و یـا چندتا پارک رو با هم مـیخواید ببینید قیمتاشون فرق مـیکنـه
محوطه هاستل
خلاصه لباسا رو عوض کردیم و دوش گرفتیم و یـه مقدار با افراد داخل هاستل کـه از ملیت های مختلف بودن همصحبت شدیم ، همشون بازدید از حیـات وحش رو انجام داده بودن و فقط ما بودیم کـه دنبالش بودیم و قرار شد ما هم فرداش بریم مرکز شـهر و یـه تور رزرو کنیم.و یـه چیز دیگه هم کـه جالب بود این بود کـه کوتاه ترین مدت سفر متعلق بـه ما بود و همگی بالای یک ماه بودن و یکیشون بود کـه شش ماه بود تو سفر بود و مـیگفت که تا یکسال دیگه مـیخوام سفرم رو ادامـه بدم! خودتون راحتی سفر به منظور ایرانی ها و خارجی ها رو مقایسه کنید.
شب هم برنامـه خاصی نداشتیم . شام رو تو رستوران کوچک هاستل خوردیم کـه شامل یک همبرگر و مقداری خلال سیب زمـینی و نوشابه کـه شد ۵۰۰ شیلینگ و یـه نوشیدنی هم بعدا خوردم کـه اونم شد ۲۵۰ شیلینگ و بعد هم خوابیدیم
صبحانـه هاستل
ساعت حدود ۸-۹ بود کـه بیدار شدم و رفتیم واسه صبحانـه هاستل کـه رایگان و بسیـار ساده بود. یـه نون تقریبا شیرین سرخ کرده بود با یـه موز و یـه فنجان قهوه،چندان سیرم نکرد و با بیسکوییت هایی کـه از ایران آورده بودم خودمو سیر کردم.
سر مـیز صبحانـه کـه تو حیـاط قرار داشت درون مورد تور صحبت مـیکردیم و اینکه با چه شرکتی بریم کـه بهتر باشـه و قیمتش هم ارزون باشـه و حرفه ای تر هم باشـه کـه یـه پسر سوئدی گفت من تورم رو تو تانزانیـا رفتم و بعد اومدم کنیـا ولی اون شرکت تو کنیـا هم دفتر داره و من کاملا ازشون راضی بودم مـیتونید برید دفترشون و اگه خواستید با اونا برید.
ما هم گفتیم فکر بدی نیست و بعد از صبحانـه آماده شدیم کـه بریم و اونم گفت من امروز برنامـه خاصی ندارم و مـیتونم باهاتون بیـام گفتیم خیلی هم عالیـه بریم.پسره خلبان بود و اسمش دانیل بود و فقط بخاطر جو صمـیمانـه هاستل اومده بود اونجا و مشخص بود مشکل مالی نداره.
راه افتادیم و گفتیم چقدر راهه گفت با تاکسی و ترافیک ۱۵ دقیقه و پیـاده ۳۰ دقیقه گفتیم قدم زنان مـیریم که تا یـه کم شـهر رو هم دیده باشیم. چقدر هوای نایروبی خوبه ! دمای این شـهر همـه سال تقریبا ثابته و بین ۱۲ درجه سانتیگراد درون شب و ۲۷ درجه درون روز متغیر هست و بعضی وقتا بالا پایین مـیشـه ولی معمولا بین این فاصله دمایی هست و یـه رطوبت ملایم هم داشت. چون روی خط استوا واقع شده اینجوری هست و فقط فصل بارانی و خشک دارن وگرنـه دماشون چندان تغییری نمـیکنـه.
فصل خشک از ژوئن(اواسط خرداد) که تا اکتبر(اواخر مـهر) و فصل بارانی از نوامبر (تقریبا آبان) که تا مـی(تقریبا اواخر خرداد) ادامـه داره. داشتیم مـیرفتیم کـه یک نفر اومد نزدیکمون و سلام و احوالپرسی و کجا مـیرید و کجا اومدید و چندتا سوال دیگه. فکر کردیم کلاهبرداره کـه دوستمون بهمون گفت اینا دلال های آژانس ها هستن و بهش اهمـیت ندید ما هم بـه راهمون ادامـه دادیم و دیدم یـارو دست بردار نیست،اهمـیتی ندادیم و یـه کم جلوتر دیدیم یکی دیگه هم اومد و سوالات تکراری بـه اونم اهمـیت ندادیم و دیدیم یکی دیگه هم اومد!
این اتفاقات درون خیـابان کنیـاتا اتفاق افتاد چون اونجا مرکز دفاتر گردشگری و تورهای حیـات وحش هست. بعد جالب این بود کـه هیچکدوم منصرف نمـیشدن و پشت سر ما قطار شده بودن که تا رسیدیم بـه جلوی دفتر آژانس مورد نظرمون تقریبا یـه ۱۰-۱۱ نفری شده بودیم کـه از دستشون فرار کردیم. رفتیم طبقه بالا و وارد یـه دفتر پر از عحیوانات و نقشـه پارک ها و کنیـا شدیم کـه چند نفر پشت مـیزها نشسته بودن و بهشون گفتیم کـه واسه تورحیـات وحش اومدیم اینجا و اونم چندتا لیست گذاشت جلومون ، مـهم ترین پارک کنیـا اسمش “ماسایی مارا” هست کـه حتما تو تلویزیون اسمش رو شنیدید و اون شلوغ ترین پارک هست چون تقریبا همـه حیوونا رو مـیشـهدید ولی از اونجایی کـه من مـیخواستم یـه برنامـه کامل داشته باشم گفتم من یـه تور ترکیبی از ۳تا پارک مـیخوام کـه شامل: ((پارک ماسایی مارا)) و ((دریـاچه ناکورو ))و ((پارک آمبوسلی)) مـیشدن. راستی اینم بگم کـه اینـها فقط اسمشون پارک هست و نباید این بیـاد تو ذهنمون کـه بصورت مصنوعی ساخته شدن، چون اینـها بـه شدت تحت حفاظت هستن بـه پارک ملی تبدیل شدن و به این خاطر بهشون مـیگن پارک. مسئول دفتر کـه اسمش مایکل بود گفت آمبوسلی رو حتما مـیخواید برید؟ گفتیم آره(چون یـه کم دور بود مـیخواست منصرفمون کنـه کـه ما زیر بار نرفتیم..قبلا هم تو اینترنت شنیده بودم کـه آمبوسلی بخاطر مسافت نسبتا طولانیش چندان پرطرفدار نیست و یـه کم هم هزینـه تورها رو گرون مـیکنـه )
پارک آمبوسلی رو بخاطر کوه کلیمانجارو حتما مـیخوایم بریم. گفت اشکالی نداره، ما یـه تور ۲ و نیم روزه ماسایی مارا ، ۱ روزه دریـاچه ناکورو و ۲ و نیم روزه پارک آمبوسلی رو بـه شما مـیدیم ۷۰۰ دلار. ، بصورت کامل و خیلی با جزییـات برنامـه سفر رو شرح داد کـه دیدم درون مقایسه با تورهایی کـه تو اینترت دیده بودم قیمت متعارفی هست و با توری کـه هاستل بهمون پیشنـهاد داده بود اصلا قابل مقایسه نبود و این خیلی بـه صرفه بود.
گفتم خوبه ولی حتما تخفیف بدید و خلاصه با کلی چونـه رسوندیمش بـه ۶۶۰ دلار و قرارداد رو بستیم و امضا کردیم و قرار شد فردا صبح ساعت ۹ راننده بیـاد جلوی هاستل و ما رو سوار کنـه و برای قدم اول بـه ماسایی مارا بریم.. شرایط هم از این قرار بود کـه ما ۶۶۰ دلار مـیدادیم و دیگه کلیـه هزینـه ها از قبیل حمل و نقل و هزینـه های اقامت درون کمپ هایی کـه در پارک های حیـات وحش بود و ورودیـه پارک ها و غذاها کـه همگی( بـه جز نوشیدنی ها ) بصورت بوفه سرو مـیشد بـه عهده آزانس بود( فقط روزی یک لیتر آب مجانی بود). خداحافظی کردیم و رفتیم، یـه کم گشنمون شده بود و یـه رستوران پیدا کردیم و غذا سفارش دادیم ، اسم غذاهاشون عجیب غریب بود و وفتی گارسون داشت توضیح مـیداد یکیش کـه گفت محتویـاتش برنج و گوشت بز هست رو سفارش دادم کـه شد ۴۰۰ شیلینگ و با یـه نوشابه پپسی شیشـه ای ۸۰ شیلینگی مجموعا شد ۴۸۰ شیلینگ، درون کل طعم غذاهاشون خیلی غیرعادی نبود و شاید بشـه گفت از خیلی از کشورهای دیگه بـه غذاهای ایرانی شبیـه تر بود.
نـهار شامل برنج و گوشت بز
غذا رو خوردیم و بعد از یـه کم گشتن برگشتیم هاستل چون نایروبی خیلی جای خاصی واسه ما نداشت یـه جیراف سنتر داشت کهزرافه گذاشته بودن و طبیعتا به منظور ما کـه فرداش مـیخواستیم بریم تو طبیعت واقعی ببینیمشون چندان جذابتی نداشت و یـه چندتا برج و موزه هم داشت کـه ازشون صرفنظر کردیم. البته نـه اینکه بگم هیچی نداشت ولی نرفتیم و گفتیم اگه شد بعد از اتمام تور مـیریم.
ساعت ۹ صبح یکم اکتبر راننده اومد جلوی هاستل و ما رو سوار کرد یـه مسافر دیگه هم تو ون بود کـه باهاش صحبت کردیم و گفتیم کجایی هستی گفت ایرانی! واقعا شگفت زده شدیم کـه چطوری یـه ایرانی تو کنیـا اونم دقیقا توی تور ما باهامون همراه شده. کلی خوش و بش کردیم و راه افتادیم. راننده ما رو برد جلوی دفتر تور که تا جیره و آذوقه رو ببره و بقیـه مسافرا رو هم سوار کنـه، چون هر آژانس حتما جیره خشک رو ببره و بده تحویل آشپز کمپ هایی کـه توی حیـات وحش احداث شدن که تا اونجا پخته بشـه و به افراد داده بشـه. جلوی دفتر تور یـه زن و مرد ژاپنی منتظر بودن کـه سوار شدن و سه که تا اروگویـه ای هم بعد بهمون پیوستن و شدیم ۸ نفر.
خودرویی کـه ۶ روز پارک های کنیـا رو باهاش گشتیم و همسفر ژاپنی
مدیر دفتر اومد یـه کم برامون صحبت کرد و از قوانین و شرایط پارک ها گفت و تقریبا ۱۵ دقیقه برامون توضیح داد.بعد نفری ۶ لیتر آب معدنی رو تحویل گرفتیم و حرکت کردیم ، که تا پارک ماسایی مارا ۲۸۰ کیلومتر راه بود ولی حدودا ۶ ساعت طول کشید. تو آفریقا هر ۱۰۰ کیلومتر بـه هیچ وجه ۱ ساعت نیست و جاده ها باریک و بعضی جاها خاکیـه. حدود ۲ ساعت کـه گذشت و از نایروبی خارج شدیم رسیدیم به(( ریفت ولی)) کـه بزرگترین و طولانی ترین دره دنیـا هست
نمایی از ریفت ولی
این دره طولانی ترین دره دنیـا هست کـه همونطور کـه مـیبینید روی تابلو نوشته بودن از اسرائیل! که تا موزامبیک و کاملا مشخصه کـه اسم اسرائیل رو فقط واسه تبلیغ نوشتن وگرنـه تو همـین عهم آخرش بـه اونجا نمـیخوره و تو چندتا منبع خوندم کـه آخرش بـه اردن مـیخوره. بـه هرحال همـه جا پول کار خودشو مـیکنـه.
یـه کم استراحت کردیم و باز حرکت کردیم و موقع نـهار رسیدیم بـه شـهر ((ناروک)) و اونجا تو یـه رستوران نـهار رو خوردیم. غذاهای اونجا بـه صورت بوفه سرو مـیشد کـه شامل برنج و ماکارونی و چیپس و گوشت بره و چندتا چیز شبیـه خورش و سبزیجات و…بود. دوباره حرکت کردیم که تا رسیدیم بـه یـه فرعی خاکی کـه منتهی مـیشد بـه پارک حیـات وحش ماسایی مارا و راننده کـه اسمش((زاک)) بود بـه ما گفت اینجا خودتون رو سفت بگیرید و پنجره ها رو ببندید کـه خاک هم نیـاد داخل،اینو گفت وگازش رو گرفت، چنان ماشین رو تو اون خاکی ها و دست اندازها با سرعت هرچه تمام تر مـیروند کـه هممون تعجب کرده بودیم جالب این بود کـه همـه ماشین ها هم اینکارو مـی و بعد بهمون گفت کـه برای حفاظت از این پارک ها دولت اجازه نمـیده جاده آسفالت بشـه و راننده ها هم کـه وقت براشون مـهم تر از ماشین بود دلشون واسه ماشین نمـیسوخت. تو راه چندجا افراد قبیله ماسایی راه رو بسته بودن و با لبخند از راننده باج مـیگرفتن!
شاید این تنـها چیزی بود کـه مردم این قبیله از صنعت گردشگری کنیـا عایدشون مـیشد. راننده مـیگفت چون جاده ها از وسط منطقه اونـها عبور مـیکنـه اونـهاازمون پول طلب مـیکنن. یـه جورایی هم منطقی بنظر مـیومد.
ساعت ۵ بود کـه ورودی پارک رو دیدم ،پارک ماسایی مارا درون منطقه مارا واقع شده و به احترام قوم ماسایی نام این پارک رو “ماسایی مارا” گذاشتن.این لحظه واسه من خیلی خاطره انگیزه چون ده ها بار اسمش رو تو مستندها دیده بودم و الان دقیقا رو بـه روی ورودی این پارک توی ماشین سرپا ایستاده بودم! راننده پیـاده شد و هزینـه ورودی ما رو همراه با اسامـی داد و ما وارد شدیم، تو این فاصله زنـهای ماسایی ریختن اطرف ماشین و هرکدوم مـیخواست صنایع دستی قبیلشون رو بفروشـه. من ۲تا دستبند مـهره دوزی با اسم کنیـا خ دونـه ای ۱۰۰ شیلینگ
ورودی ماسایی مارا و زن دستفروش
بعد از ده دقیقه حرکت رسیدیم بـه کمپی کـه وسط پارک ماسایی مارا درون نظر گرفته بودن و پر از چادر بود و شب رو حتما اونجا مـیموندیم ، وسایلمون رو گذاشتیم و راننده بهمون گفت که تا شب نشده بریم یـه گردش تو پارک داشته باشیم.
دوباره سریع سوار شدیم و سقف ماشین رو باز کرد و این دفعه رسما وارد طبیعت شدیم اولین زرافه ای کـه توی عمرم دیدم رو دیدم اولین گله گوزن یـالدار ، گورخرهای آفریقایی و غزال تامپسون کـه برای خودشون مـیچ!شیرها و توله هاشون، توضیح همـه اینـها از حوصله این مطلب خارج هست و بهتره چندتا عبزارم
توله های شیر کـه ۳ که تا هستن رو چند متر دورتر از پدر درون قسمت مـیانی عمشاهده بفرمایید
برای دیدن گوشتخوارها خیلی حتما خوش شانس باشید تصور من (و شاید خیلی از شماها) این بود کـه شیر و کفتار و پلنگ همـه جا دیده مـیشـه ولی اینطور نیست. تقریبا هرجا سر بچرخونید مـیتونید گورخر یـا گوزن یـالدار رو ببینید ولی دیدن مثلا پلنگ بـه این راحتی نیست، این دو سه ساعت بـه سرعت گذشت و هوا داشت تاریک مـیشد، زاک گفت برمـیگردیم کمپ و برگشتیم.
کمپ ماسایی مارا برق نداره و فقط ساعت ۸ که تا ۱۰ شب موتور برق روشن مـیشد که تا شام بخوریم و گوشی ها و باتری دوربین ها رو شارژ کنیم. تقریبا ۳۰-۴۰ نفر بودیم از چندین گروه کـه اغلب اروپایی و آمریکایی بودن و فقط یـه هندی توشون بود،این قسمت تور هم خودش بـه تنـهایی خیلی جالبه و همـه درون مورد تجربه اون روز با همدیگه صحبت مـیکنن .سرمـیز شام کمـی گفتگو کردیم و کلی درون مورد کشورها و حیوانات و طبیعت صحبت کردیم و خلاصه رفتیم تو چادرها کـه بخوابیم.
صبح ساعت ۷ بیدار شدیم و بعد از خوردن صبحانـه باز رفتیم تو پارک ،زن و مرد ژاپنی نیومده بودن و یـه پسر و ترکیـه ای جایگزین شده بودن. هوا خیلی خنک و صاف بود و ما کـه تا نیم تنـه از ماشین بیرون بودیم کلی کیف مـیکردیم، حیوونـها هم امروز سرحال تر بودن و جست و خیز مـی.
طبق معمول گوره خر و گوزن یـالدار بـه وفور یـافت مـیشد و امروز چندتا گروه گراز و بچه هاشون رو دیدم. گراز ها بـه شدت از آدمـها مـیترسیدن و فرا مـی ولی گورخر ها و غزال ها اینجوری نبودن و فقط از سر راه ماشین مـیرفتن کنار.شیر کـه اصلا عین خیـالش نبود و مـیشد قشنگ رفت کنارش. رسیدیم بـه یـه آبگیر و چندتا اسب آبی رودیدم کـه واقعا جالب بود. اون آبگیر بـه نظر موقتی مـیومد ولی اونـها داشتنآب بازی مـی و زندگی مـی.
تو این پارک جاده ای وجود نداره و ماشین ها سر جای رفت و آمد قبلیشون حرکت مـیکنن کـه خیلی هم صاف نیست ولی بازم خیلی سریع رانندگی مـیکنن و خیلی اهمـیتی بـه جلوبندی و استهلاک ماشین نمـیدن.وقتی هم حیوان خاصی مـیبینن همدیگه رو تو بیسیم صدا مـیزنن و مـیرن اونجا. بیشتر جاهای ماسایی مارا شبیـه هم هست و من تعجب مـیکردم کـه این راننده ها چجوری آدرس همدیگه رو پیدا مـی.
یعنی باور کنید یـه سنگ یـا علامت هم وجود نداشت کـه بتونن سر اون همدیگه رو پیدا کنن ولی براحتی همو پیدا مـی و این نشون مـیداد کـه خیلی باتجربه هستن ولی با این وجود زاک مـیگفت من هنوز نمـیتونم بگم همـه پارک رو گشتم. چون این پارک خیلی بزرگه.
راننده ها با هم بـه زبان سواحیلی حرف مـیزدن و ما چیزی متوجه نمـیشدیم.یـهو زاک گفت دوستام یـه یوزپلنگ آفریقایی(چیتا) دیدن و سرعت ماشین رو بیشتر کرد و بعد از ده دقیقه رسیدیم بـه یـه جایی و ماشین رو خاموش کرد و دوربین اطراف رو نگاه کرد و پیداش کرد. یـه یوزپلنگ بود کـه خیلی دور بود و تقریبا بـه فاصله ۲۰۰ متری ما رو یـه تپه تقریبا ۲ متری نشسته بود. خیلی زیبا بود!
نزدیک بـه یک ربع داشتیم با دوربین شکاری و بدون دوربین نگاش مـیکردیم و .از جاش تکون نمـیخورد. بعدش بـه راه ادامـه دادیم و در کمال شگفتی یـه کرگدن سیـاه دیدیم، ما خیلی خوش شانس بودیم چون تعداد کرگدن های سیـاه خیلی کم هست و زاک مـیگفت خودم هم خیلی وقت بود کـه ندیده بودم.
نسل کرگدن ها بـه خاطر شکار بی رویـه بـه شدت درون معرض خطره و چون شاخ این حیوان دوست داشتنی خواهان بسیـاری داره شکارچیـان رو بـه طمع انداخته که تا با فروش اونـها پول خوبی بـه جیب بزنن. قیمت شاخ کرگدن معادل قیمت طلا هست و هر گرم اون با یک گرم طلا برابر هست.زیبایی و ابهتی کـه بعضی وقت ها بـه قیمت جان این حیوان تمام مـیشـه. اولین گروهی کـه کرگدن رو دید ما بودیم و به همـین خاطر زاک با بیسیم بـه بقیـه خبر داد و فورا چندتا ماشین دیگه هم بـه ما پیوستن.لحظه فوق العاده ای بود
کرگدن بعد از کمـی نشخوار بـه آرومـی بـه بیشـه ای کـه روی یک تپه کوتاه بود رفت و دیگه نتونستیم ببینیمش.روز ما کلا با دیدن حیوانات مختلف سپری مـیشد، یعنی هرجا حیوان خاصی بود کنارش مـی ایستادیم و تماشا مـیکردیم و زاک هم کمـی توضیح مـیداد و مـیرفتیم سراغ حیوان بعدی.
البته نـه اینکه کنار هر گورخری یـا گوزن یـالداری وایسیم چون تعدادشون خیلی زیـاد بود و کلی ازشون دیده بودیم. بیشتر دنبال گوشتخوارها بودیم کـه خیلی کم پیدا مـیشدن. مثلا چندتا کفتار خالدار دیدیم و یـه جا دیگه کـه خیلی خوش شانس بودیم یـه چیتا و سه که تا از توله هاش رو هم دیدیم کـه راننده گفت مسئولین حیـات وحش کنیـا توقف کنار چیتاهای مادر رو ممنوع کرده که تا کمتر بهشون استرس وارد بشـه و فقط چند ثانیـه ایستاد کـه فیلم بگیریم و با سرعت از کنارش دور شدیم و چند کیلومتر اون ظرف تر یک شترمرغ رو با یک جوجه دیدم کـه اونم صحنـه بـه یـادماندنی بود.
وقت نـهار کـه رسید توی یـه منطقه مخصوص و زیر یـه درخت توقف کردیم و زاک هم نـهارمون کـه شامل یـه تیکه مرغ و کمـی سالاد سبزیجات و یـه ساندویچ کوچیک بود و توی کمپ بسته بندی شده بود رو بهمون داد و بلاخره تونستیم واسه دستشویی و نـهار پامون رو روی زمـین این پارک بزاریم. برگشتن بـه کمپ به منظور صرف نـهار کلی وقت رو تلف مـیکرد و عملا سه چهار ساعت از وقتمون از بین مـیرفت. بعد از صرف نـهار حرکت کردیم و به رودخانـه مارا رسیدیم
اسب های آبی رودخانـه مشـهور مارا
این رودخونـه همون رودخونـه ای هست کـه توی مستندهای حیـات وحش دیدیم و هزاران گوزن یـالدار و گورخر همزمان ازش عبور مـیکنن و بعضی وقتها هم شکار تمساح ها مـیشن. ظاهرا اون روز کروکودیل ها سیر بودن چون تحرکی نداشتن و به همراه کلی اسب آبی درون حال شنا و افتاب گرفتن بودن،چند دقیقه هم اونجا موندیم و از تماشای اونـها نـهایت لذت رو بردیم. نکته جالب این بود کـه حتی توی این رودخونـه هم جمعیت گوشتخوارها کـه همون کروکودیل ها هستن بـه مراتب کمتر از اسب های آبی گیـاهخوار بود و ما شاید ۶ که تا کروکودیل رو بـه زحمت شناسایی کردیم کـه چندتاشون هم زیر آب بودن ولی شاید ۱۰۰ که تا اسب آبی درون گروه های جداگانـه اعم از بالغ و بچه اونجا حضور داشتن.
جستجوی ما به منظور دیدن پلنگ آفریقایی ناکام موند و ما هرچه گشتیم اثری از این جانور ندیدیم. چیتا و کرگدن کـه تعدادشون بسیـار کمتر از پلنگ بود رو مشاهده کردیم ولی پلنگ رو نـه،زاک مـیگفت چون پلنگ ها خیلی باهوش هستن و خودشون رو خوب مخفی مـیکنن. شاید ما از کنار یک پلنگ رد شدیم ولی چون خودش رو خوب استتار مـیکنـه متوجهش نشدیم! هوا تقریبا تاریک شده بود کـه برگشتیم بـه کمپ، طبق روال قبلی شام رو خوردیم و برگشتیم بـه چادر ها به منظور خواب. زاک بهمون گفت فردا صبح زود آماده باشید که تا بریم از دهکده ماسایی ها دیدن کنیم.
صبح ساعت ۷ بیدار شدیم و بعد از صرف صبحانـه رفتیم بیرون. قرار شد پیـاده بریم چون پنج دقیقه پیـاده روی بیشتر نداشت ، این دهکده یـه درون ورودی داشت و دورش با چوب درخت ها احاطه شده بود و جلوی ورودی نفری ۱۰۰۰ شیلینگ دادیم که تا وارد شدیم. بـه محض ورود یـه گروه چند نفره از جوانان ماسایی سنتی قبیلشون رو انجام کـه با سر و صداهای عجیبی همراه بود با تند و یواش نفساشون یـه صدای عجیب و یـه کمـی ترسناک درمـیاوردن و پشت سر هم حرکت مـی و آخر کار یـه مسابقه پرش انجام مـیو هری مـیتونست بیشتر بـه هوا بپره برنده مـیشد
مردم قبیله ماسایی
از ما هم دعوت کـه بهشون ملحق بشیم و ما هم با تمام قوا مـیپریدیم هوا مـیگفتن زمان های قدیم هرکسی بیشتر از همـه بالا مـیپریده برنده یک مـیشده کـه خیلی با ارزش بوده و بعضی وقت ها هم مـیتونسته یک رو انتخاب کنـه که تا به همسرش بشـه
افروختن آتش بـه روش ماسایی
بعد از اون روش تهیـه آتش رو بهمون نشون و به این صورت بود کـه چوب درخت آبنوس رو بـه صورت تخته ای و مـیله ای درمـیاوردن و بعد از ساییدن اونـها بـه مدت چنددقیقه کم کم دود بلند مـیشد و با ادامـه اون کار آتش روشن مـیشد.خیلی صحنـه جالبی بود و مشخص بود کـه کار سختی هم هست چون چندین نفر جاشون رو با هم عوض که تا تونستن روشنش کنن. حتما به سرعت دستشون رو دور چوب تکون مـیتا اصطکاک دو تکه چوب بیشتر بشـه.
بچه های ماسایی و بیسکوییت
مردم این دهکده یـه زندگی بیش از حد ابتدایی داشتن همشون بـه جز بچه ها اون روپوش های قرمز ماسایی تنشون بود و با اینکه تلفن همراه هم داشتن ولی کفش نداشتن و اکثرا با لاستیک و تیوپ و چیزای اینجوری به منظور خودشون صندل درست کرده بودن،چند گروه شدیم و هر کدوم ما رو بـه خونـه خودش دعوت کرد کـه بیشتر با زندگیشون آشنا بشیم. خونـه ای کـه من واردش شدم مال یکیشون بود کـه اسمش ویلیـام بود و کاملا تاریک بود و فقط یـه نور ضعیف از یـه پنجره کوچیک واردش مـیشد . برق و گازو تکنولوژی درون هیچ جای این خونـه بـه چشم نمـیخورد. مـیگفت قدیما غذای اصلی ما خون بوده کـه هنوز هم مـیخوریم ولی نـه بـه شدت قدیما، یـه وسیله مخصوص داشتن کـه مثل سرنگ خون رو از گردن بیرون مـیکشیده و بعد اونو دور هم مـیخوردن و انرژیشون رو تامـین مـی.مـیگفت حدود ۱۵ سال هست کـه مدرسه دار شدیم ولی به منظور ما چندان جاذبه ای نداره و بیشتر از چندکلاس بـه مدرسه نمـیریم.سطح بهداشت خونـه بسیـار پایین بود و تو سقف و در و دیوار مـیشد کلی حشره دید. طبق معمول چندتا زیورآلات و صنایع دستی رو هم آوردن و بهم معرفی .
من دوتا گردنبند کـه آویزش دندون شیر بود گرفتم(کاش نمـیگرفتم..البته گفتن مال شیری هست کـه به مرگ طبیعی مرده ولی بعید مـیدونم) و یـه ماسک چوبیکه مثل سر زرافه بود. سه تاشو با هم گرفتم حدود ۲۵۰۰ شیلینگ ،البته قیمتشون تقریبا دو برابر این بود ولی با کمـی چونـه که تا این حد پایین اومدن.
ماسایی ها کلی بچه داشتن و دور توریست ها مـیچرخیدن و آدم سفیدها براشون عجیب بودن. من یـه بیسکوییت بهشون دادم و دیدم همشون دویدن اومدن، باور کنید درون عرض چند ثانیـه یـه بیسکوییت ساقه طلایی رو تموم ، فکر نمـیکردم هنوز هم بچه هایی وجود داشته باشن کـه اینقدر ساده و با یـه بیسکوییت خوشحال بشن. بعد کـه برگشتم بـه کمپ ۳ که تا بیسکوییت دیگه دادم بـه ویلیـام و گفتم بین بچه ها تقسیم کن. ای کاش بیشتر داشتم. کلی هم تشکر کرد.
با همـه خداحافظی کردیم و به کمپ برگشتیم، زاک گفت برنامـه پارک ماسایی مارا بـه پایـان رسید کم کم آماده باشید کـه حرکت کنیم و بریم بـه سمت دریـاچه ناکورو. ما هم آماده شدیم و تقریبا ساعت ۹ یـا ۱۰ بود کـه حرکت کردیم،وسط راه وایسادیم واسه نـهار(به صورت بوفه سرو مـیشد و تقریبا به منظور هر نوع سلیقه ای غذا داشتن و طبق برنامـه به منظور ما رایگان بود) و بعد دوباره حرکت کردیم و تقریبا غروب شده بود کـه به شـهر ناکورو رسیدیم.
ناکورو درون ۱۶۰ کیلومتری نایروبی واقع شده بود و حدودا ۳ ساعت که تا اونجا فاصله داشت و واسه همـین ما اول بـه نایروبی رفتیم و بعد بـه ناکورو تغییر مسیر دادیم، منطقه ای بسیـار خوش آب و هوا بود و معلوم بود تفریحگاه ثروتمندان نایروبی هست چون نصف ماشین های اونجا گرانقیمت و لاکچری بودن و سر و وضع مردم هم گویـای این واقعیت بود.
مستقیم رفتیم هتل “سیتی مکس” کـه یک هتل ۳ ستاره بود،قرار بود یک شب اونجا باشیم و فردا صبح بریم بـه دریـاچه ناکورو و ظهر باز حرکت کنیم و بریم بـه سمت پارک حیـات وحش آمبوسلی کـه مقصد آخر ما بود و کوه شگفت انگیز کلیمانجارو هم درون حاشیـه پارک قرار داشت، ولی متاسفانـه من دریـاچه ناکورو رو از دست دادم و خدمتتون عرض مـیکنم کـه چی شد.
اتاق ها رو تحویل گرفتیم و بعد از و چک اینترنت رفتیم رستوران هتل واسه شام، شام هم برنج و گوشت کـه حالت آبگوشتی داشت و مقداری سالاد و دسر بود.شام رو خوردیم و با بقیـه همسفرها توی لابی هتل نشستیم و صحبت کردیم و بعدش یـه کم هم رفتیم توی پارکینگ و دوچرخه سواری کردیم،توی این حین بود کـه احساس کردم حالم خوب نیست. فکر کردم موقتیـه و دیدم کـه نـه خیر! حالت تهوع هم دارم.تا صبح با تهوع و(معذرت مـیخوام) استفراغ سر کردم و دم دمای صبح خوابم گرفت.
مـیدونستم خوب مـیشم ولی زمانش رو نمـیدونستم چون قبلا هم اینجوری شده بودم.
صبح زاک اومد گفت آماده باشید واسه گشت درون دریـاچه ناکورو،رفتم بهش گفتم حال من اصلا مساعد نیست. گفت مـیخوای ببرمت بیمارستان گفتم نـه فقط حتما استراحت کنم چون دیشب نخوابیدم. اونم اولش یـه تعارف الکی زد کـه بیـا و پارک رو از دست نده ولی خیلی زود و غیرعادی تسلیم شد و گفت آره بهتره استراحت کنی! گفتم باشـه.
بعدش هم با بقیـه بچه ها سوار ماشین شدن و رفتن بـه دریـاچه ناکورو کـه تا هتل تقریبا ۱۵ دقیقه فاصله داشت. بعد فهمـیدم زاک پول ورودی من بـه پارک رو(بین ۳۰ که تا ۵۰ دلار) بـه جیب خودش زده بود و به آژانس اعلام نکرده بود کـه من اون روز غایب بودم. من هم ناراحت نشدم ، حلالش باشـه. بیچاره ها خیلی زحمت مـیکشن ولی همـه پولها گیرآژانس مـیاد.
داستان خرید قرص ضد تهوع هم خیلی طولانی بود و ازش مـیگذریم. یـه بسته قرص رو با قیمت ۶۲۰ شیلینگ گرفتم و خوردم و خیلی بهتر شدم. بعد خوابیدم و حدود ساعت ۱۱ ..۱۲بیدار شدم و دیدم بچه ها از دریـاچه برگشتن و آماده رفتن شدن. من هم آماده شدم و سریع سوار ماشین شدیم. حال عمومـیم خوب بود و فقط معده ام بـه هم ریخته بود کـه بعد از خوردن قرص بهتر شدم.
مقصد بعدی ما پارک آمبوسلی بود کـه از دریـاچه ناکورو که تا اونجا با احتساب توقف درون نایروبی و نـهار و…حدود ۶٫٫۷ ساعت تو راه بودیم. وسط راه هم های اروگوئه ای کـه فقط تور ماسایی مارا و ناکورو رو گرفته بودن کارشون تموم شد و پیـاده شدن و فقط من مونده بودم و فرشاد و محمد(دوستمون کـه با ما همسفر شده بود) ،فکر مـیکنم ساعت ۸ شب بود کـه رسیدیم اونجا همـه جا تاریک بود و اصلا نمـیدونستیم کجاییم ، مستقیم رفتیم بـه کمپ و چادرها رو تحویل گرفتیم.
اینجا حدود۳۰ ..۴۰ که تا چادر قشنگ کـه طرح بیرونش شبیـه کلبه بود درست کرده بودن و چون کمپ خلوت بود بـه هر نفر یک چادر دو تخته مـیدادن. شام کـه شامل سوپ و ماکارونی و سالاد بود رو خوردیم و رفتیم کـه بخوابیم.
خیلی کمپ خوبی بود و اصلا با کمپ ماسایی مارا قابل مقایسه نبود، برق ۲۴ ساعته و غذای خوب و آرامش و آب گرم همـیشگی و مـهم تر از همـه بعد زمـینـه فوق العاده کـه کوه کلیمانجارو بود.
کمپ زیبای ما درون مرز کنیـا و تانزانیـا با بعد زمـینـه کوه کلیمانجارو
طبق معمول صبح زود بیدار شدیم و بعد از صرف صبحانـه مفصل سوار ماشین شدیم کـه گشت امروز رو شروع کنیم
صبحانـه ما درون کمپ آمبوسلی
کمپ ما درون حاشیـه پارک قرار داشت و بعد از چند دقیقه بـه ورودی پارک رسیدیم و زاک دوباره پیـاده شد که تا ورودیـه ما رو بپردازه کـه بتونیم وارد بشیم.فروشندگان صنایع دستی هم طبق معمول درون ورودی پارک منتظر توریست ها بودن که تا اجناسشون رو بهشون معرفی کنن ،چیزای خیلی قشنگ و با قیمت مناسبی داشتن ولی صد حیف کـه اکثرا شکستنی بودن و از اون گذشته امکان حمل اونـها تو این سفر طولانی رو نداشتیم.هوا اینجا یـه کمـی گرمتر از مارا و ناکورو بود و زمـین خیلی خشکی داشت
مرز خشکی و سرسبزی درون پارک آمبوسلی و گردبادها کـه در قسمت راست قابل مشاهده هستند
گوشـه ای از پارک گردبادهای کوچک بوجود اومده بودن و یک لحظه هم قطع نمـیشدن. تعداد پرنده ها بیشتر از ماسایی مارا بود و من درون عجب بودم کـه چطوری توی این زمـین خشک این همـه حیوان مـیتونن بـه بقا ادامـه بدن،بعد متوجه شدیم کـه در این پارک ده ها چشمـه وجود داره کـه دایمـی هستن و همـین باعث شده تالاب های کوچکی بوجود بیـاد و همـین رمز بقای حیـات وحش این پارک بود. تعداد فیل ها و اسب های آبی خیلی زیـاد بود و گوشتخوارها بسیـار کم، بـه طوری کـه طی اون روز فقط چند که تا کفتار دیدیم و هیچ اثری از شیر و پلنگ ندیدیم
فیل های آمبوسلی
زاک گفت بعید مـیدونم این پارک پلنگ داشته باشـه و چندتا گله شیر هم بیشتر نداره،در کل این پارک بخاطر فیل ها معروف شده و در طراحی لوگوی پارک کـه جلوی درون ورودی هم نصب شده بود از فیل هم استفاده شده بود. نکته جالب توجه این بود کـه فیل های آمبوسلی بزرگتر از فیل های مناطق دیگر کنیـا بودن و مـیگفتن این بخاطر زندگی چند هزارساله درون کوهپایـه های کلیمانجارو هست کـه باعث شده استخوان های اونـها محکم تر و بزرگتر بشـه.
کوه کلیمانجارو
کوه کلیمانجارو بلندترین قله آفریقا هست و ارتفاعش بـه ۵۸۹۵ متر از سطح دریـا مـیرسه یعنی ۲۶۵ متر بلندتر از دماوند و همـیشـه هم روی قله اش برف وجود داره.واقعا صلابت رو مـیشـه درون قامت کلیمانجارو دید. این کوه گرچه درون کشور تانزانیـا واقع شده ولی اونقدر بـه پارک آمبوسلی نزدیک بود کـه نمـیشد تصور کرد کـه این کوه داخل کنیـا نیست. ظهر شد و باز بخاطر فاصله زیـاد ما که تا کمپ نـهار رو روی یک تپه کوچک خوردیم. این تپه کنار یک دریـاچه بود و مخصوص پرنده نگری بود و مـیتونستید با دوربین بـه اطراف نگاه کنید و از دیدن مناظر و پرنده ها لذت ببرید.
بعد از ظهر هم چیز خاصی ندیدیم و به سمت کمپ برگشتیم که تا استراحت کنیم و برای آخرین گشت کـه صبح روز بعد بود آماده باشیم.صبح زود بیدار شدیم و برای آخرین گشت کـه دو سه ساعت طول مـیکشید آماده شدیم. یـه کم از دیدن هرروزه حیوانات خسته شده بودیم و دیگه برامون تنوع نداشت اما اشتباه مـیکردیم. چون اون روز یک کمـین یوزپلنگ به منظور غزال های تامسون رو دیدم و یـه بار هم یـه اقدام بـه شکار کـه متاسفانـه هر دو بـه شکست انجامـیدند..
یوزپلنگ اولی فورا لو رفت و همـه غزال ها هشیـار شدن و خودش هم از حمله پشیمون شد ولی دومـی یـه استارت فوق سریع زد و دنبال یکی از غزال ها دوید اما وقتی وارد بیشـه ها شدن از چشم ما پنـهان شدن،فکر کردیم موفق شده ولی چند متر اون طرف تر از بیشـه ها خارج شد و مشخص بود کـه شکست خورده. بـه هرحال این جزیی از طبیعت هست و قرار نیست اونـها درون تمامـی حملات موفق باشن. من قبل از این سفر فکر مـیکردم حداقل روزی چندتا شکار مـیبینم ولی اینجوری نیست. و اون فیلمـهایی کـه ما تو مستندها مـیبینیم همگی حاصل دسترنج چندماهه مستندسازها هست و برای دیدن یک شکار موفق حتما خیلی خوش شانس باشید.
به هر صورت تلخ و شیرین های ما درون حیـات وحش بـه پایـان رسید و ما بـه کمپ برگشتیم که تا آماده بشیم و برگردیم بـه نایروبی و اینجا بود کـه تور ۶ روزه ما بـه پایـان رسید. درون مـیانـه راه همسفر ایرانی من و فرشاد پیـاده شد که تا به شـهر بندری مومباسا بره و ما بـه سمت نایروبی حرکت کردیم. تعهد تورها اینجوری هست کـه باید شما رو جلوی محل اقامت سوار کنن و دوباره همونجا پیـاده کنن.
بعد از ظهر بود کـه جلوی هاستل پیـاده شدیم، نـهاری کـه از یک فروشگاه گرفته بودم رو خوردیم و بعدش استراحت کردیم. یـه بسته کالباس ۹۵ شیلینگ و نان هم ۴۵ شیلینگ بـه اضافه ی یک کیلو گوجه کـه ۱۰۰ شیلینگ بود. خیلی برام عجیبه کـه مردم آفریقا چطوری از بعد این هزینـه ها برمـیان چون درآمد کم هست . کشاورزیشون هم بد نیست اما یک کیلو گوجه ۱۰۰ شیلینگ یـا همون ۳۰۰۰ تومن بود.یـا مثلا آب معدنی یک لیتری بیشتر جاها ۱۴۰ شیلینگ بود. درسته کـه بعضی چیزها هم ارزون بود مثل آناناس کـه به قیمت ۱۵۰ شیلینگ گرفتم و فوق العاده بود یـا ماشین ها کـه مثل بقیـه جاهای دنیـا از ایران ارزونتر بود.
مثلا یـه آگهی روی یـه بیلبورد دیدم کـه نوشته بود مـیتسوبیشی پاژیرو ۳ مـیلیون شیلینگ! کـه در مقایسه با ایران خیلی ارزون بود. ولی مجموعا کشور نسبتا گرونی بود و واقعا زندگی به منظور قشر فقیر بـه مراتب سخت تر از قشر فقیر ایران بود.
فردای اون روز هم رفتیم و بلیت اتوبوس نایروبی –دارالسلام رو گرفتیم بـه تاریخ فردا صبحش و بقیـه روز رو با دوستان هاستلی بـه گشت و گذار درون سطح شـهر نایروبی گذروندیم و شبش هم بـه یک کافه آفریقایی بـه نام “بلک دیـاموند” رفتیم. اونجا مـیشد اختلاف طبقاتی حاکم بر آفریقا رو بـه وضوح دید،همگی مرفه و پولدار و وقتشون رو اونجا مـیگذروندن. هیچکدوم از آدمـهایی کـه تو محله های اطراف فرودگاه نایروبی مـیدید رو اونجا نمـیتونستید ببینید و چون ما چنین توقعی از این منطقه شـهر یعنی “وست لند” نداشتیم یـه کم شوکه شده بودیم.
این منطقه از نایروبی بسیـار مدرن و شیک بود و جایی کـه شبیـهش باشـه رو توی تهران هم ندیدم. که تا هاستل حدود ده دقیقه راهش بود و تاکسی ۷۰۰ شیلینگ بـه تاکسی دادم کـه نسبتا مبلغ زیـادی بود. البته راننده تاکسی مـیگفت ۱۰۰۰ شیلینگ بده ولی بهش گفتم کـه کرایـه رو از یـه کنیـایی پرسیدم کـه چقدره ! و اونم دیگه چیزی نگفت.
ساعت حرکت اتوبوس ما بـه سمت تانزانیـا ۶ صبح ۷ اکتبر ۲۰۱۵ بود و با پرداخت هر نفر ۳۲۵۰ شیلینگ اون رو خریدیم. دفتر شرکت اتوبوسی کـه به تانزانیـا حرکت مـیکرد درون نزدیکی مرکز نایروبی و خیـابان”اکرا” بود. یـه خیـابون شلوغ و بی نظم کـه دقیقا یـادآور همـهمـه و شلوغی هندوستانـه.برنامـه سفر ما اینجوری بود کـه از نایروبی بریم دارالسلام و از اونجا با کشتی بـه زنگبار بریم و بعد از دو سه روز گشت و گذار برگردیم بـه دارالسلام و به ایران برگردیم.
اتوبوس راس ساعت ۶ حرکت کرد و راه افتادیم ولی یک اتفاق ناخوشایندی کـه افتاده بود این بود کـه روی شیشـه های اتوبوس تبلیغ بانک بود و از قسمت عقب کـه ما نشسته بودیم که تا دقیقا رکاب راننده رنگ شد ه بود و فقط نور ها و سیـاهی درخت ها و آدم ها رو مـیشد دید،این مساله به منظور ما کـه خودمون رو آماده کرده بودیم از مناظر بین راه لذت ببریم خیلی ناراحت کننده بود ولی خوب راهی نداشتیم و کاری نمـیتونستیم یم چون گزینـه دیگه ای وجود نداشت و بلیت هواپیما هم کـه حدود ۱۱ هزار شیلینگ بود به منظور ما خیلی گرون بود
نقطه صفر مرزی کنیـا و تانزانیـا
قبل از ظهر بود و فکر مـیکنم حدود ۴ ساعت گذشته بود کـه رسیدیم بـه منطقه مرزی”نامانگا” کـه کنیـا و تانزانیـا رو بـه هم وصل مـیکرد، از اتوبوس پیـاده شدیم که تا تشریفات خروج از کنیـا و ورود بـه تانزانیـا رو انجام بدیم.
توی صف تقریبا بلند وایسادیم و پاسپورت ها رو تحویل دادیم و مـهر خروج از کنیـا رو داخل پاسپورت زدن و با پای پیـاده بـه قسمت مرزی تانزانیـا رفتیم،اینجا یکی از اتفاقات بد این سفر رخ داد و واسه اینکه دیگه واسهی اتفاق نیفته کامل شرحش مـیدم.
این قسمت فوق العاده بی نظم هست و به قول معروف مشخص نبود کی بـه کیـه، تقریبا ۵۰ متر که تا ساختمان های گمرکی و مـهاجرت تانزانیـا فاصله داشتیم کـه دیدم یکی اومد طرفم و گفت بـه تانزانیـا خوش آمدید لطفا ۵۰ دلار بدید! من هم گفتم بابت چی؟ دستپاچه شد و گفت بابت مـهری کـه مـیخوایم بزنیم توی پاسپورت شما کـه ویزای تانزانیـا رو بگیرید. دیدم اصلا بـه ظاهرش نمـیخوره این کاره باشـه و دلیلی نداره مامورین اداره مـهاجرت بیـان وسط مرز و قاعدتا حتما پشت مـیز نشسته باشن واسه همـین گفتم نمـیدم. توکی هستی اصلا؟! اون هم درون عرض چندثانیـه تو شلوغی گم شد.
تو حال و هوای خودم بودم کـه دیدم فرشاد کـه پشت سر من بود با صدای بلند صدام مـیکنـه برگشتم دیدم چند نفر دورش رو گرفتن و اونم سردرگم شده و منو صدا مـیکنـه. رفتم گفتم چی شده؟ گفت یـه اقایی بهم گفت ۵۰ دلار بده منم بهش ۱۰۰ دلار دادم کـه بهم ۵۰ دلار برگردونـه ولی مـیگه نمـیدم. گفتم بابا این کلاهبرداره مگه قیـافشو نمـیبینی؟ گفت من از کجا مـیدونستم .حالا چیکار کنیم؟ گفتم ازشون بعد مـیگیریم. اونا هم انگار یـه تیم بودن و پشت سر هم مـیگفتن از کنیـا خارج بشید! اتوبوس شما داره حرکت مـیکنـه! ازا ینجا برید شما مـهر خروج تو پاسپورتتون زده شده و موندن شما توی خاک کنیـا غیرقانونیـه!
ظاهرا یک چیزی هم بدهکار شده بودیم،سرشون داد زدم گفتم پول ما رو بدید کـه یـهو یـه پلیس اون طرف تر وایساده بود و گفت: لطفا ساکت باشید! بعد یـه پلیس دیگه اومد و گفت چی شده؟ ما هم بهش گفتیم چه اتفاقی افتاده ولی دیدم اون پلیسه هم یواشکی از اونجا رفت.
اونجا بود کـه فهمـیدم همـه این گروه و پلیسا کارشون همـینـه و توریست ها رو با همکاری هم سرکیسه مـیکنن بعد از کلی بحث با اونـها دیدم فرشاد هم چیزی نمـیگه و داره برام دردسر درست مـیشـه کـه گفتم که تا اتوبوس نرفته بریم کـه اینجا موندن فایده نداره. با ناراحتی رفتیم و به چندتا از مسئولین تانزانیـایی شکایت کردیم و اونـها هم گفتن متاسفانـه این اتفاقات تو قسمت کنیـایی همـیشـه رخ مـیده و باید هشیـارتر بود و کاری از دست ما برنمـیاد.
دیدم حرفش هم منطقیـه و ما حتما بیشتر حواسمون جمع بود و هرجوری کـه بود سعی کردیم فراموشش کنیم.تا خودِ دارالسلام داشتم واسه فرشاد از بی ارزش بودن مال دنیـا و قضا و قدر و.. مـیگفتم که تا از دست پولش رو فراموش کنـه
یـه توضیح هم درون باره تانزانیـا بدم: تانزانیـا کشوری درون شرق آفریقا و همسایـه جنوبی کنیـا با جمعیتی ۳۷ مـیلیونی هست کـه پایتخت رسمـیش” دودوما” هست ولی دارالسلام همچنان مـهم ترین و بزرگترین شـهر این کشور باقی مونده و به همـین خاطر اکثر مراکز اداری و تجاری و همچنین مـهم ترین فرودگاه این کشور درون دارالسلام واقع شده.
نام این کشور از ترکیب تانگانیکا و زنگبار کـه در سال ۱۹۶۴ با هم متحد شدن و جمـهوری تانزانیـا رو تشکیل گرفته شده، و چون ما تور حیـات وحش رو درون کنیـا انجام داده بودیم تانزانیـا رو فقط به منظور دیدن جزیره زنگبار انتخاب کرده بودیم.
خلاصه بگذریم بعد از اون ماجرای عجیب رفتیم پاسپورت ها رو بـه همراه ۵۰ دلار تحویل دادیم و اونـها هم کارت واکسیناسیون تب زرد کـه خدمتتون عرض کردم رو ازمون خواستن،بعد از اون خیلی راحت مـهر ورود رو توی پاسپورت زدن و ما وارد تانزانیـا شدیم. این تشریفات تقریبا ۱ ساعت طول کشید. دوباره سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم، من کـه کلا فراموش کرده بودم پولامو چنج کنم پولهای شیلینگ کنیـا رو با شیلینگ تانزانیـا مبادله کردم و نرخش هم منصفانـه بود. هر شیلینگ تانزانیـا تقریبا ۲۰ ریـال خودمون بود.
پس لطفا از این بـه بعد هر جا شیلینگ تانزانیـا دیدید ضرب درون ۲ تومن کنید. ساعت تقریبا ۳ بود کـه اتوبوس واسه نـهار وایساد و ما هم پیـاده شدیم. جای کثیفی بود و چون گشنمون شده بود رفتیم واسه نـهار. غذاها رو بسته بندی کرده بودن و یـه تیکه مرغ رون مرغ سوخاری و یـه مقدار خلال سیب زمـینی و نوشابه رو بـه قیمت ۷۰۰۰ شیلینگ خ. فرشاد هم سمبوسه سفارش داد کـه ۵ که تا سمبوسه و نوشابه اش ۶۰۰۰ شیلینگ شد
. من چندتا از چیپس ها رو خوردم و متوجه شدم کـه غذا تازه نیست و مرغ رو هم چون بوی خوبی نمـیداد نخوردم، دیگه نمـیتونستم دوباره مسموم بشم و غذا رو کلا انداختم دور و با بیسکوییت خودمو سیر کردم.
دوباره راه افتادیم و خلاصه ساعت ۹ شب یعنی بعد از ۱۵ ساعت بـه دارالسلام رسیدیم از اتوبوس پیـاده شدیم و کوله پشتی ها رو برداشتیم و نمـیدونستیم کجا بریم. چند نفر اومدن و پیشنـهاد هتل و تاکسی دادن. و با یکیش کـه قیمت خوبی مـیگفت راه افتادیم و رفتیم بـه یک هتل بی ستاره و ارزون.
یک اتاق دوتخته رو بـه قیمت ۲۷۰۰۰ شیلینگ گرفتیم و زود خوابیدیم که تا فردا صبح بـه سمت اسکله بریم و بلیت کشتی کـه به سمت زنگبار مـیرفت رو بگیریم.
صبح بیدار شدیم و هوا بارونی بود،ساعت ۸ اتاق رو تحویل دادیم و با ۵۰۰۰ شیلینگ کرایـه تاکسی بـه جلوی اسکله کـه فاصله زیـادی که تا هتل نداشت رسیدیم.
از چند که تا شرکت قیمت ها رو پرسیدیم و دوباره برگشتیم سراغ شرکت اولی چون قیمتش از همـه مناسب تر بود. قیمت بلیت به منظور بومـی ها و خارجی ها متفاوت بود و رییس شرکت کـه یـه آقای خوش صحبت بود بـه ما پیشنـهاد داد کـه با یـه ترفند مـیتونـه بلیط ما رو نصف قیمت حساب کنـه،از این قرار کـه برای ما یـه برگه اقامت درون تانزانیـا مـیده کـه با اون مـیتونیم فقط نفری ۵۰ دلار واسه بلیت دو طرفه با قایق تندرو بپردازیم. ما هم بدمون نیومد و قبول کردیم.
قایق شرکت “کلیمانجارو” کـه ما رو بـه زنگبار برد
بلیت رو گرفتیم و به سالن انتظار رفتیم که تا موقعی کـه قایق حرکت کنـه اونجا باشیم،هوای دارالسلام گرم بود و کلا شـهر خوشایندی نبود،جای خاصی هم به منظور گشتن نداشت.اولش فکر کردیم فقط ایرانی ها این کار رو مـیکنن ولی بعدش یـه آمریکایی کـه بغل دست ما نشسته بود با خنده گفت شما هم تانزانیـایی شدید؟ گفتیم آره واسه چند ساعت! بعد دیدیم تقریبا همـه توریست ها برگه اقامت تانزانیـایی دارن و از این کلک استفاده .
فکر مـیکنم ساعت ۱۰:۳۰ بود کـه حرکت کردیم و ساعت تقریبا ۱۲ بـه ساحل زنگبار رسیدیم.ورودی اسکله شبیـه مناطق مرزی بود و چون جزیره زنگبار منطقه خودمختار هست گیت کنترل پاسپورت داشتن و شما حتما مـهر ورود بـه این جزیره رو توی پاسپورت مـیزدید.این مرحله سریع گذشت و رفتیم کـه سوار تاکسی بشیم و هتل پیدا کنیم.
قبلا تحقیق کرده بودم و متوجه شده بودم زیباترین مناظر این جزیره از ساحل شمالی کـه به “نونگوی” معروف بود قابل مشاهده هست.نرخ تاکسی ها خیلی بالا بود نفری ۲۰ دلار ولی چون فاصله زیـاد بود چاره ای نبود. که تا اونجا حدود ۷۰ کیلومتر راه بود کـه بیش از یکساعت طول کشید.
جزیره زنگبار درون شرق تانزانیـا با جمعیت ۱ مـیلیون و ۳۰۰ هزار نفری کـه همگی مسلمان هستن واقع شده و تبار عده ای از مردم اونجا بـه شـهر شیراز مـیگرده، و چون من روی تی شرتی کـه به تن داشتم اسم شیراز چاپ شده بود به منظور خیلی از اونـها جالب بود و چندنفر رو دیدم کـه ادعا مـی اصالتشون بـه شیرازی ها برمـیگرده. مردم خونگرمـی بودن و با اینکه مسلمان بودن بنظر مـیومد کمـی مدرن تر و به روز تر از مردم تانزانیـا باشن. شاید بخاطر این بوده کـه از قدیم الایـام با مردم جاهای مختلف دنیـا ارتباط داشتن. توی مسیر اسکله “دهکده سنگی” که تا “نونگوی” فقط باغ و و جنگل و سرسبزی بود و زمـین های جزیره بیشتر زیر کشت موز و نارگیل بود.از هر جای جزیره کـه عبگیرید بـه راحتی قابلیت تبدیل شدن بـه یک پوستر طبیعت رو داره!
خلاصه بـه همراه راننده کـه اسمش احمد بود چندتا هتل رو دیددیم و بالاخره یکی کـه هم ارزونتر بود و هم خوشگلتر رو انتخاب کردیم. اتاق دو تخته رو با چونـه ۴۰ دلار گرفتیم. اسمش “جامبو برادرز بانگلوز” بود. چون گرسنـه شده بودیم سریعا بـه رستوران نقلی هتل رفتیم و یـه پیتزا بـه قیمت ۱۰۰۰۰ شیلینگ و یـه نوشابه ۲۰۰۰ شیلینگی سفارش دادم، کیفیتش هم پایین بود.بعدش بـه اتاقمون برگشتیم و یکی دو ساعتی استراحت کردیم.
مشخص بود کـه زنگبار قوانین سختگیرانـه ای درون قبال ساخت و ساز درون کنار ساحل داره،چون هیچ ساخت و سازی درون فاصله حداقل ۵۰ متری ساحل انجام نشده بود و همـه هتل ها یـه عقب نشینی مشخص داشتن و به هیچ وجه مثل سواحل شمال نبود کـه بیشتر ویلاها و هتل ها بـه دریـا چسبیدن و بعضی ها کـه دیگه بـه حریم دریـا هم تجاوز . بـه همـین خاطر امکان پیـاده روی سراسری و استفاده از همـه جای ساحل وجود داشت و مـیشـه گفت ساحل همـه هتل ها عمومـی بود.
و نکته جالب اینجا بود کـه هر شب یکی از هتل ها برنامـه جشن برگزار مـیکرد و اون شب نوبت هتل”سان شاین” بود کـه ما هم بـه اونـها پیوستیم و خوشبختانـه پولی هم بابت ورودی و بلیت و..نمـیگرفتن و رایگان بود.بعدا شنیدم کـه این جشن ها اغلب درون “نونگوی” یـا ساحل شمالی جزیره وجود دارن و بقیـه جاهای زنگبار درون شب بـه این سرزندگی نیستن.
و یـه نکته مـهم اینکه بعضی از قسمت های ساحل زنگبار دیواره صخره ای داره و به هیچ وجه شبها رو به منظور پیـاده روی کنار اونـها انتخاب نکنید،چون جزر و مد بسیـار سریعتر از پیش بینی شما اتفاق مـیفته و اگه آب بـه سمت ساحل کـه صخره ای هست بیـاد و شما قادر نیستید از اون صخره های ۳٫٫۴ متری کـه شاید دو کیلومتر ادامـه دارن بالا برید و ممکنـه غرق بشید. اتفاقی کـه نزدیک بود به منظور ما کـه یک گروه ۵نفره بودیم هم بیفته .ساعت ۱ نصفه شب و در تاریکی محض آب که تا نزدیک ما بالا اومده بود(آبی کـه تا نیسم ساعت قبل که تا کف پای ما بود) کـه تونستیم خودمون رو از یک قسمت کم ارتفاع صخره ها بالا بکشیم و نجات پیدا کردیم. خدا بهمون رحم کرد
نمایی از رستوران هتل ما و فاصله که تا دریـا
صبحانـه هتل
صبح بیدار شدیم و بعد از صرف صبحانـه هتل کـه خیلی ساده بود آماده شدیم که تا یـه گشتی توی ساحل بزنیم و از زیبایی های این جزیره لذت ببریم،صبحانـه شامل تخم مرغ آبپز و نان و کمـی مربا و آب پرتقال بود،یـه چیزی کـه جالب بود این بود کـه زرده تخم مرغ هاشون تقریبا همرنگ سفیده بود!
واقعا کـه دیدن این جزیره ارزش این راه طولانی رو داشت، شن های ساحل بـه شدت سفید و دریـا بـه شدت آبی بود و درخت ها هم بـه همون شدت سبز! این جزیره هرچیزی کـه فاکتور” رویـایی” بودن هست رو یکجا داره. با اینکه درون حاشیـه اقیـانوس هند قرار داره هوا درون سایـه بـه هیچ وجه گرم نبود و کاملا معتدل بود ولی آفتابش سوزان بود.
تقریبا همـه درون حال عانداختن از همدیگه بودن و ما هم کـه نمـیتونستیم ثبت این مناظر زیبا رو از دست بدیم همـین کار رو انجام مـیدادیم. نـهار رو درون یکی از رستوران های کنار ساحل کـه شامل همبرگر و خلال سیب زمـینی بود خوردیم و قیمتش با نوشابه ۱۰۵۰۰ شیلینگ شد، و باز هم بـه گشت و گذار ادامـه دادیم که تا غروب شد. قرار شد فردای اون روز برنامـه ” اسنورکلینگ” داشته باشیم،این واژه معادل فارسی نداره و به عمل شنا همراه با موجودات دریـایی گفته مـیشـه بـه این صورت کـه با کفش غواصی و لوله و عینک بـه داخل آب بپرید و از دیدن ماهی ها و دلفین ها لذت ببرید. مسئول هتل ما تور یکروزه اسنورکلینگ رو بـه قیمت هرنفر ۲۰ دلار پیشنـهاد داد بـه این صورت کـه یک روز گشت با قایق همراه با نـهار و بازدید از یکی از جزایر و در اخر بازگشت بـه هتل .
ما هم دیدیم قیمتش مناسبه و پول رو بهش دادیم کـه فردا بـه اسنورکلینگ بریم(البته بعدش یک نفر دیگه کنار ساحل همـین تور رو بـه قیمت ۱۵ دلار پیشنـهاد داد و رفتم بـه مسئول هتل گفتم و اونم بدون چونـه ۵ دلار رو بهمون برگردوند!). شب هم به منظور شام از یکی از دکه ها ماهی کباب گرفتیم بـه قیمت ۱۲۰۰۰ شیلینگ کـه خیلی خوشمزه بود و جاتون خالی. صبح بعد از خوردن صبحانـه تکراری روز قبل بـه سمت قایقی کـه قرار بود ما رو سوار کنـه رفتیم، من اولش فکر کردم قایق اختصاصیـه ولی دیدم کـه نـه خیر این قایق خیلی بزرگ هست و تقریبا حدود ۳۰ نفر مسافر داشت کـه دور که تا دور قایق نشسته بودیم
همسفران درون حال اسنورکلینگ
قایق حرکت کرد و با سرعتی ملایم از جزیره دور شدیم ،از این فاصله زیبایی جزیره دوچندان شده بود و نمـیدونستیم سرمون رو بـه کدوم سمت بچرخونیم. حدود یکساعت پیش رفتیم که تا نزدیک ساحل یک جزیره و در فاصله ۱۰۰ متری خشکی توقف کردیم. راهنما گفت بپرید تو آب! و همگی پریدیم ولی فوری آب رفت توی لوله هوا و اومدم بالا،بعد دیدم این کفش غواصی و لوله هوا دست و پاگیر هستن و گذاشتمشون توی قایق و فقط با عینک پ توی آب.
تعداد ماهی ها و تنوعشون غیرقابل شمارش بود! چندتایی از اونـها رو توی آکواریوم دیده بودم مـیشناختم ولی خیلی زیـادتر از این حرفها بودن. چیزی کـه زیر آب مـیدیدم بازی رنگها بود و شگفتی طبیعت.دلفین ها چندان بـه آدم نزدیک نمـیشدن و هرجا کـه حرکت مـیکردید یـه حفره باز مـیشد و ماهی ها از سرراه کنار مـیرفتن.
آب بسیـار زلال بود و به راحتی مـیشد کف دریـا رو ببینی و فکر مـیکردی عمقش ۲ یـا ۳ متر باشـه ولی اگه دقت مـیکردی متوجه مـیشدی کـه عمقش شاید چندین برابر اون چیزی کـه حدس مـیزدیم باشـه. من بعد از چندبار پ توی آب خسته شدیم و اومدیم توی قایق. بـه راهنما گفتیم اگه مـیشـه بریم توی ساحل قدم بزنیم کـه گفت نمـیشـه چون این جزیره شخصیـه و رفتن بـه اونجا ممنوعه. یکی از خدمـه قایق مـیگفت این جزیره متعلق بـه بیل گیتس مـیلیـاردر آمریکایی هست! راست و دروغش مشخص نبود. ولی گفت مـیریم بـه یـه جزیره دیگه
بعد از حدود ۴۵ دقیقه توقف همگی سوار شدیم و به سمت یـه جزیره دیگه کـه اون نزدیکی بود حرکت کردیم . قرار بود توی این جزیره نـهار رو بخوریم.قایق ها نمـیتونن بـه ساحل بچسبن و شما به منظور هربار سوار و پیـاده شدن حتما حتما به آب بزنید.اول خدمـه قایق پیـاده شدن و وسایل رو بردن و بعد ما یکی یکی پیـاده شدیم.
مستقیم بـه طرف یکی از آلاچیق های ساحل رفتیم و سرمـیز نـهار نشستیم. نـهار برنج و ماهی تن بود. البته این ماهی کنسروی نبود ولی طعمش همون تن ماهی بود و کاملا تازه بود و ماهی رو درسته توی فویل های آلمـینیومـی گذاشته بودن و هرچندبار کـه دوست داشتید مـیتونستید بخورید.طبق معمول برنج بی کیفیت بود اما طعم خوب ماهی اون رو جبران کرده بود.فضای این جزیره دقیقا مثل سریـال”جزیره اسرار آمـیز” بود کـه سالها پیش شبکه ۳ نشون مـیداد و چندنفر توی یک جزیره استوایی گم شده بودن.
دیدن زنگبار یک خوبی کـه داشت این بود کـه خیـال سفر بـه مالدیو رو از سرم درآورد. چون واقعا بعد از اون هروقت بـه عکسهای تبلیغاتی مالدیو نگاه مـیکنم دیگه مثل قبل برام جذاب نیست و معمولی شدن .و کلا شاید هدف من از سفر این باشـه کـه چیزهایی کـه رویـاشون توی سرم بوده رو ببینم کـه برام عادی بشن
بعد از کمـی گشت و گذار و عانداختن سوار قایق شدیم و حرکت کردیم کـه به زنگبار برگردیم. موقعی کـه به ساحل رسیدیم آفتاب درون حال غروب بود و یـه منظره بدیع رو خلق کرده بود. کاملا خسته و کوفته شده بودیم و من فقط منتظر این بودم کـه هوا تاریک بشـه که تا شام بخورم و بخوابم.
فردا روز آخر ما بود و ساعت ۵:۲۰ بعد از ظهر از دارالسلام پرواز داشتیم. خواستیم به منظور فردا یک تور بازدید از جزیره زندان بگیریم ولی امکانش نبود چون قایق برگشت ما ساعت ۹ از زنگبار بـه سمت دارالسلام حرکت مـیکرد و عملا هیچ جای دیگه رو نمـیتونستیم ببینیم. اینجا بود کـه فهمـیدم ۳ روز به منظور زنگبار خیلی کمـه و حداقل ۵ روز رو حتما برای زنگبار درون نظر مـیگرفتیم . ولی خوب چاره ای نبود و پشیمانی هم دیگه فایده نداشت. با خودم گفتم یکبار دیگه بـه زنگبار مـیام و بقیـه جاها رو حتما خواهم دید.
برای شام اسپاگتی و نوشابه کـه ۱۲۰۰۰ شیلینگ شد رو خوردم و بعدش با یـه نفر هماهنگ کردیم کـه فردا صبح ساعت ۷ جلوی هتل باشـه کـه ما رو بـه اسکله دهکده سنگی ببره که تا بتونیم ساعت ۹ سوار قایق بشیم. گفت نفری ۱۰ دلار کرایمون مـیشـه و ما هم قبول کردیم. اینجا فهمـیدیم کـه تاکسی کـه ما رو آورد دوبرابر حساب کرده بوده! تازه اگه این یکی هم گرون حساب نکرده باشـه.
آدم خوش قولی بود و راس ساعت ۷ جلوی هتل بود، بعد ما اتاق ها رو تحویل دادیم و تسویـه حساب کردیم و رفتیم. کرایـه هر شب ما رو نفری ۲۰ دلار حساب کرد کـه فکر مـیکنم ارزونترین نرخ تو ساحل “نونگوی” بود.
تاکسی حرکت کرد و به موقع رسیدیم و سوار قایق شدیم.این بار قایق سرعتش بیشتر شده بود و دریـا هم کمـی ناسازگارتر از قبل بود، هرچی قرص ضد تهوع داشتیم خوردیم و چند نفری هم با عرض معذرت بالا آوردن . اواخر مسیر بود کـه فهمـیدم بهترین راه اینـه کـه با هندزفری اهنگ گوش بدی و چشماتو ببندی. این کار خیلی واسه من جواب داد . که تا بارها رو تحویل گرفتیم و از اسکله خارج شدیم ساعت تقریبا ۱۱:۳۰٫٫۱۲ شده بود. یـه تاکسی بـه قیمت ۲۰ دلار گرفتیم و رفتیم بـه سمت فرودگاه “ژولیوس نیرره” شـهر دارالسلام کـه فاصله اش از شـهر زیـاد نبود ولی ترافیک این مسیر رو حدود یکساعت طولانی کرده بود رسیدم
مسیر برگشت ما از دارالسلام تانزانیـا بـه دوحه قطر روی مانیتور هواپیما
به رستوران طبیعتا گرون فرودگاه رفتیم و یـه پیتزای عجیب بـه قیمت ۱۱ دلار سفارش دادم. این پیتزا خمـیر پیتزا بود و یـه کم گوشت چرخ کرده و کلی پنیر پیتزا. اندازش هم مثل مـینی پیتزاهای خودمون بود. این پیتزا رو فقط مـیشد تو فرودگاه بفروشی کـه همـه مجبور هستن بخرن وگرنـه هیچ جا نمـیشد این پیتزارو با این قیمت فروخت. هواپیما ساعت ۵:۲۰ پرواز کرد و بعد از ۵ ساعت درون فرودگاه دوحه بـه زمـین نشست. با فرشاد خداحافظی کردم و سوار هواپیمای شیراز شدم اون هم سوار هواپیمای تهران شد و به این ترتیب سفر ۱۳ روزه من بـه پایـان رسید.
** نکات مـهم و تجربیـاتی شخصی من درون این سفر**
* ۱-کشورهای آفریقایی فقیر هستن و سعی کنید تو جاهای شلوغ و حتی خلوت دوربین و اشیـای قیمتی رو درون معرض دید قرار ندید.
۲- آفریقایی ها فکر مـیکنن همـه سفیدپوست ها(تانزانیـایی ها بـه سفید ها مـیگن”موزونگو) ثروتمند هستن و به همـین خاطر سعی مـیکنن از شما پول بگیرن. من بـه این کار نمـیگم چاپیدن. چون مردم اونجا فقیر هستن و چشمشون بـه انعام من و شما هست. سعی کنید اگر خدمتی انجام یـه مبلغ هرچند ناچیز بهشون بدید. من با اینکه بعضی جاها از دستشون عصبانی مـیشدم ولی هیچوقت نمـیگم مردم بدی بودن . حداقلش این خوبی رو داشتن کـه کلک هاشون ساده بود و راحت مـیشد دستشون رو خوند. درون کل مردم نازنین و مـهربانی بودن.
۳-در پارک های حیـات وحش همـه اجناس حداقل دو برابر قیمت نایروبی و شـهرها هست بعد سعی کنید هرچیزی کـه طی روزهای تور نیـاز دارید رو از قبل تهریـه کنید.مثلا من یـه قوطی ردبول کـه تو نایروبی ۱۵۰ خریده بودم اونجا بـه قیمت ۳۵۰ شیلینگ خ و بقیـه اجناس هم بـه همـین شکل بود.
۴-داروهای ضروری رو از ایران با خودتون ببرید. چون اونجا بیمارستان و داروخانـه خیلی کمـه(حداقل جاهایی کـه ما مـیریم کم هست..چون معمولا تو پارک ها و طبیعت هستیم) و من چندساعت دنبال جایی مـیگشتم کـه قرص ضد تهوع بخرم و آخرش هم قرصی کـه توی ایران هر ورق ۱۰۰۰ تومن هست رو اونجا تقریبا ۱۸۰۰۰ تومن خ. البته اون فرانسوی بود.
۵-آفریقا ترسناک نیست و فکر مـیکنم واژه”ناشناخته” به منظور آفریقا بهتر باشـه. تصورات قبلی اکثر ما درون مورد آفریقا اشتباهه و اون کشورها بسیـار پیشرفت . مثلا کنیـا و تانزانیـا بزرگترین اقتصادهای شرق آفریقا هستند و هردو درون بین ۱۰ کشور اول این قاره از نظر تولید ناخالص داخلی هستند. و رتبه جهانی کنیـا درون بین بیش از ۲۰۰ کشور ۷۴ هست. قاره آفریقا از ۵۴ کشور مستقل تشکیل شده.
۶-زبان انگلیسی درون این سفر قطعا مـیتونـه بـه شما کمک کنـه ولی بـه این معنی نیست کـه اگه زبان بلد نیستید بعد نمـیتونید بـه این کشورها سفر کنید. مـهم ترین جا اونجای هست کـه راهنما و راننده درون پارک های حیـات وحش درون مورد حیوانات توضیحاتی ارائه مـیدن و شما مـیتونید اونـها رو از دوست یـا همراهتون کـه احیـانا زبان انگلیسی بلد باشـه بپرسید. و بنظر من لذت دیدن حیوانات و طبیعت آفریقا بدون توضیحات هم بـه هیچ وجه کم نیست.
۷- آب لوله کشی این کشورها غیرقابل شرب هست و مردم اونجا بعد از جوشاندن آب اون رو مصرف مـیکنن. ولی شما به منظور احتیـاط این کار رو هم نکنید و فقط آب معدنی مصرف کنید.
۸-یک لیتر آب درون روزی کـه تور بـه شما مـیده کم هست و قبل از عزیمت بـه مناطق حیـات وحش آب تهیـه کنید. من یـه ۵ لیتری با خودم بردم و چون زیـاد آب مـیخورم نزدیک بود کم بیـارم. بـه صرفه تر از آب کوچیک هم هست و قیمتش ۳۰۰ شیلینگ بود.تقریبا ۹ هزار تومن.
در زنگبار هم همـین کار رو ید. چون قیمت ها تو ساحل شمالی کـه لوهست بالا هست و من از دهکده سنگی آب معدنی ۶ تایی بـه قیمت ۵۰۰۰ شیلینگ تانزانیـا یـا حدود ۱۰ هزار تومن گرفتم..چیزی کـه تو ساحل شمالی تقریبا ۳ برابر این قیمت بود. یـه سری صرفه جویی های منطقی از این دست مـیتونـه هزینـه سفر رو خیلی پایین بیـاره.
۹-چونـه زدن رو درون مواردی کـه قیمت ها شفاهی هست فراموش نکنید. تقریبا همـه جا بـه جز قیمت بلیط اتوبوس کنیـا و فروشگاه هایی کـه فاکتور مـیچونـه زدن جواب مـیداد و امر ناپسندی هم نبود. تقریبا یـه قانونـه.
۱۰-پاسپورت همـیشـه همراهتون باشـه. یـه بار تو نایروبی و وسط خیـابون نزدیک بود برام دردسر درست بشـه . چندتا پلیس مخفی اومدن پیشم و ازم پاسپورت خواستم و چون نداشتم مـیخواستن بازداشتم کنن. اولش فکر کردم پلیس نیستن و قصد اخاذی دارن ولی بعد کلی کارت و مدرک نشونم و بخاطر اینکه باهاشون همکاری کردم و آدرس و شمار تلفن و تاریخ ورودم بـه کشور با حرفهای دوستم یکی بود اجازه بریم. و اتفاقا فردا شبش هم چندتا پلیس با لباس فرم ازمون پاسپورت خواستن ولی این دفعه همراهم بود و مشکلی بوجود نیومد. کنیـا طی سالهای اخیر و بخاطر هم مرز بودن با سومالی و بمباران مواضع گروه تروریستی الشباب سومالی توسط ارتش کنیـا با تهدیدات امنیتی از سوی اعضای این گروه مواجه بوده ولی بخاطر تدابیر شدید امنیتی پلیس و ارتش کنیـا بعد از حمله سال ۲۰۱۳ ، این گروه درون حملات بعدی ناکام مونده و نتونسته درون مرکز کشور کاری ه. و پلیس مخفی ها بخاطر جلوگیری از تکرار چنین حملاتی خیلی زیـاد هستن. و البته وجود پلیس یک نکته مثبت هست.
۱۱-انعام بـه راننده تور رو فراموش نکنید. اجباری نیست ولی آژانس ها بـه اونـها مبلغ زیـادی نمـیدن و وقتی ببینید بیش از اندازه تلاش مـیکنن که تا حیوانات رو بـه شما نشون بدن و اطلاعات مفید درون اختیـار شما قرار بدن بعد مستحق معرفت هستن. ۳ نفر از ما نفری ۱۵۰۰ شیلینگ بـه زاک دادیم یعنی تقریبا نفری ۴۵ هزار تومن و و کلی خوشحالش کرد. بقیـه گروه هم یواشکی از زیر انعام شونـه خالی !
۱۲-هزینـه سفر به منظور هرکسی مـیتونـه متفاوت باشـه و بستگی بـه علایق و مسیرهای انتخابی شما درون طول روزهای مسافرت داره . مثلا من توی این سفر ۱۳ روزه مجموعا ۱۴۰۰ دلار خرج کردم کـه به اضافه یک مـیلیون و ۹۰۰ هزار تومن بلیط هواپیما و با احتساب هر دلار ۳۴۷۰ تومن مـهر ۹۴ یـه چیزی حدود ۷ مـیلیون تومن شد.
البته اینو فراموش نکنید کـه تقریبا نیمـی از مبلغی کـه اونجا هزینـه کردم یعنی ۶۶۰ دلار به منظور بازدید از حیـات وحش خرج شد و اگر دیدن فقط یکی از پارک های حیـات وحش به منظور شما کافی باشـه و مثلا بخواید با یک تور دو الی سه روزه پارک ماسایی مارا کـه اصلی ترین پارک کنیـا هست رو ببینید این مبلغ کمتر از نصف مـیشـه. ولی یـه خوبی کـه داره اینـه کـه طی اون ۶ روزی کـه توی پارک ها بودم هیچ هزینـه اضافی نداشتیم و به جز پولی کـه برای تور داده بودیم و چندتا نوشیدنی خرجمون صفر بود.خلاصه امـیدوارم تونسته باشم کمکی هرچند اندک بـه علاقه مندان آفریقا کرده باشم و اگری ابهام یـا سوالی درون مورد این سفر داشته باشـه خیلی خوشحال مـیشم کـه بتونم پاسخ بدم. پاینده باشید
نویسنده :: امـین زارعی
شنبه، ۲۰ آذر ۹۵ ساعت ۱۳:۱۸
توسط لست سکند
کلمات کلیدی:آفریقا,کشور آفریقا,کنیـا آفریقا,سفربه آفریقا,سفرنامـه آفریقا,آفریقا
[تحقق یک رویـا درون شرق آفریقا (سفرنامـه کنیـا-تانزانیـا) یک کیلو گوشت ابگوشتی برای چندنفر]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 13 Sep 2018 19:43:00 +0000